چلاق

​هوالمحبوب

 زنجیر موتور شل بود. مثل نفله‌ای که دو نفر از دو طرف به باد کتکش گرفته‌اند ، به قابش میخورد: تالاق تالاق تالاق… خسته بودم. باور کن روی همان موتور چندبار چشم‌هایم روی هم رفت. چندثانیه همان‌طور دست به فرمان، دم خیابان خجسته خوابیدم.پیام دادی. من لرزش گوشی را پشت موتور احساس نمی‌کردم جز وقتی که تو پیام می‌دادی.می‌فهمیدم. نمیدانم چطور … توی پیام شکوه کردی.گفتی حالا که پاهایت چلاق شده بداخلاق شده‌ای. فهمیدم بهانه است. صدای تالاق تالاق بیشتر شد. موتور لرزید.پنچر شد.

این‌بار روی باک نشستم و راه افتادم. نمی‌شد آن‌جا جوابت را بدهم. باید می‌رسیدم خانه. نه، آن‌جا نمی‌شد حرف زد. باید سرت داد می‌زدم. آنقدر فریاد می‌کشیدم که برای هیچ‌کس توی محل پرده گوش نماند.
-آره، من چلاق شدم. ولی نگاه‌های توئه که تغییر کرده نه من. تو دیگه بعد از چلاق شدنم فرشته قبلی نیستی…
چقدر بد که دیگر سیگاری نبودم! آن‌جا باید سیگار می‌کشیدم. این کوفتی را بخاطر تو ترک کردم. صدای تالاق تالاق می‌آمد. موتور بالا و پایین می‌شد. هوا ابری بود. رگ باران گرفت. همین اولش همه تنم خیس شد. نمی‌شد جلوتر رفت. موتور را بردم زیر یک سایبان. مغازه بغلی تریا ثریا که بستنی زعفرانی‌هایش را دوست داشتی. میخواستم موتور را پارک کنم. پای چلاقم کم آورد.موتور افتاد روی پایم.بنزین موتور از زیر باک می‌ریخت روی شلوارم.

تو هنوز پیام می‌دادی. نمی‌توانستم بلند شوم. به زور گوشی را از جیبم بیرون کشیدم. بوی تند بنزین خفه‌ام کرد.
  -ببین اگه دوستم داشتی جواب می‌دادی. بی‌لیاقت…
کسی پیدا شد و موتور را از رویم بلند کرد.
نشستم روی پله یک مغازه. پاهایم زق میزد. گوشی توی دستم بود. ترسیدم اگر زنگ نزنم از دستت بدهم. من هنوز نمی‌دانستم باید پشت این گوشی لعنتی چه بگویم. باید فکر می‌کردم.همه چیز را کنار هم می‌چیدم. گمانم فهمیدی میخواهم زنگت بزنم. پیش دستی کردی. زودتر پیام دادی. خداحافظی کردی. بعد آن زنگ زدم. چند بار.چندین سال.روزی ده بار. اما جواب ندادی. در یک لحظه فراموش کردی. خوش بحالت… اما آخر نفهمیدم به پدرت چه گفتی. پدرت نپرسید این پسری که بخاطر تو این‌همه از من سیلی خورد، کجاست؟ یک دفعه چرا غیبش زد؟ تو به او چه جواب دادی؟
 امروز گوشی قدیمی‌ام را بعد چند سال روشن کردم. شماره تو توی مخاطبینش بود.اسم مستعارت را یادت می‌آید؟جهان آرا… تا دیدم شوری اشک تا قلوه چشم‌هایم را سوزاند.

-اسم منو تو گوشیت چی سیو کردی؟
-جهان‌آرا…
- دیووونه، چرا؟ 
 من آن شعر حافظ را برایت خواندم:"مرا به کار جهان هرگز التفات نبود/رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست”
 راستش این‌روزها زیاد می‌سوزند. چشم‌هایم را می‌گویم. نه بخاطر اشک. خوابشان نمی‌برد. بعد ۳ روز به زور آرامبخش می‌خوابم. پدرم،خواهرهام، برادرم، دوست‌هایم، همه مسخره‌ام می‌کنند. در مورد خواب… فکر ‌می‌کنند زیاد می‌خوابم. دوست ندارند بفهمند قضیه چیست. من‌ هم دوست ندارم بفهمند. کاش هیچ‌وقت نمیخوابیدم. توی خواب تنگی نفس می‌گیرم. خواب می‌بینم آتش گرفته‌ام. همان روز… با همان بنزین‌های موتور…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.