نوشته شده توسط
مهیار در بدون موضوع
هوالمحبوب زنجیر موتور شل بود. مثل نفلهای که دو نفر از دو طرف به باد کتکش گرفتهاند ، به قابش میخورد: تالاق تالاق تالاق… خسته بودم. باور کن روی همان موتور چندبار چشمهایم روی هم رفت. چندثانیه همانطور دست به فرمان، دم خیابان خجسته…
بیشتر »