کلید واژه: "داستان کوتاه"

چلاق

​هوالمحبوب  زنجیر موتور شل بود. مثل نفله‌ای که دو نفر از دو طرف به باد کتکش گرفته‌اند ، به قابش میخورد: تالاق تالاق تالاق… خسته بودم. باور کن روی همان موتور چندبار چشم‌هایم روی هم رفت. چندثانیه همان‌طور دست به فرمان، دم خیابان خجسته… بیشتر »