درکِ یک "آن"
هوالمحبوب
یک حس متعین از زندگی…
.
یک “آن"…
.
درک حضوری از یک “لحظه"…
.
چقدر ما از اینها در زندگی داریم!چقدر پیچیده ایم!چقدر لایه و نقاب داریم!هرکس کوهی از این احساس ها پشت چهره دارد.بعضیش را به احدی نمیتواند بگوید.اگر هم بگوید کسی درک نمیکند.گاهی یک صدا،یک آهنگ،یک بو،یک تابلو،یک رنگ،یک نوشته،یک دیوار ترک خورده، یک غروب،یک لمس و هزار چیز ریز و درشت ما را به چه خاطره ها که نمیکشاند.
چه تاثیر ها که در زندگی ما نداشته…بعضیش دردناکند.بعضیش نه،مایه آرامش اند.بعضی شورآفرین اند و بعضی مخدر.
.
همین چند روز پیش بود تیتراژی از سریالی را شنیدم.سریال برای ۱۰ سال پیش است.مادرم خیلی دوستش داشت.با پدرم سه نفری میدیدیمش. سریال که به آخر رسید، دیگر نه پدرم کنارم بود و نه مادرم.آخرین قسمت، آخرین تیتراژ وشعری که شاعرش انگار برای ما سروده بود.۱۰ سال پیش.با خواهرها و برادرهایم آخرین قسمت را دیدیم.به تیتراژ که رسیدیم همه گریه کردند.وقتی باز آن صدا،آن آهنگ،آن شروع،حتی آن بازیگر خاص را میبینم به یاد یک لحظه میفتم.لحظه ای که با همه خواهر ها و برادرهایم تیتراژ آخرین قسمت را گوش میدادیم و مادر کنارمان نبود.با آن حس هیجان دنبال کردن سریال ها…۱۰ روز پیشش داشتم این فیلم را با او میدیدم ولی بعد از ده روز، دیگر نبود.به همین سادگی و هولناکی…
.
حس آن لحظه ام را برای کسی میتوانستم بگویم؟نه…
و چقدر از این لحظه ها دارم و داریم!
شاید اگر آن لحظات را نچشیده بودم، هیچوقت اینچیزها را نمیفهمیدم.فهم من به این چیزها قد نمیدهد.اینکه “حسِ در لحظه"ی مردم را نمیشود فهمید.خیلی کسی هنر کند تنها به آن نزدیک شود.تازه این مثال سرراستش بود.اثرات دردها و رنج های ما خیلی بیشتر از این حرفهاست.خیلی بیشتر…
.
بعد از گران شدن بنزین یکی از مسؤولین مصاحبه کرد و گفت:البته بعضی از مردم سختشان خواهد بود ولی کشور به این طرح احتیاج داشت.
.
“بعضی از مردم سختشان خواهد بود”
.
سختی مردم را چه کسی درک میکند؟چه کسی حال آن دختری را درک میکند که از زور لنگی و شلی به یک کارگر افغان شوهرش دادند. شوهر شناسنامه ای نداشت و به تبعش بچه هایش هم شناسنامه دار نشدند.کارت ملی هم هیچ…هنوز پولی،یارانه ای، به حسابشان واریز نمیشود.با سه بچه که یکیشان همان بچگی ذات الریه گرفت و مرد و هیچ بیمارستانی پذیرایش نبود.وقتی همه چیز گرانتر شد، از فردایش کدام یک از ما، کدام مسؤول، کنارش بود؟ وقتی به بقالی سر کوچه رفت و نتوانست یک رب برای خانه اش بگیرد؟
.
راستش میلیونها برابر جمعیت کل انسانهای تاریخ مثال هست.و این یعنی سختی درک زندگی.زندگی پیچیده است چون انسان پیچیده است.درک یک انسان سخت است.در هر رشته ای و منصبی و حالی…
.
“درکِ آن"ی از زندگیِ یک مسؤول مملکت که تصمیمش روی زندگی میلیونها نفر با هزاران عقیده و سلیقه مختلف اثر میگذارد."درک لحظه"ای از روزگار بچه هفت ساله ای که معتاد شد، دختر شهید مدافع حرم بی سر، مادر پسری که در حادثه هواپیمایی تکه تکه شد،حتی و حتی درک خویشتن…همه سخت است،پیل افکن،طاقت فرسا…
.
این نامهربانی ها و به جان هم پریدن های این روزهایمان یک دلیلش بخاطر نفهمیدن همین پیچیدگی است.آنکس که زیر بار خفت تن فروشی میرود هزاران درد،هزاران “حسِ در لحظه” او را به این روز انداخته.کارش اشتباه است؟حتما… ولی حد مجازاتش را، یا حتی بخشیده شدن یا نشدنش را کدام ترازوی عدالت میتواند به سرراستیِ قضاوتِ ساده انگارانه ی ما بسنجد؟
چه کسی برایش پدری کرده؟چه کسی دست بر سرش کشیده؟چه کسی زیر پر و بالش را گرفته؟
.
اصلا چه کسی برای یتیمی انسان اشک میریزد؟او را میفهمد؟از غمش غمگین میشود و از شادی او شاد؟
.
پ.ن:
۱-ما حال و وقتِ شنیدن، دیدن و خواندن نداریم.زود نتیجه میخواهیم.زود قضاوت میکنیم.سریع رنجور میشویم.سریع نامهربان میشویم.
.
۲-قضاوت سخت است.آنطور که شیخ اعظم هم توصیه میکرد ابدا زیر بارش نروید.قضاوت، خدا میخواهد یا مرد خدایی…اگر سریع به قضاوتی رسیدیم، بدانیم راه را اشتباه آمده ایم.
.
۳-خوش به حال آنکس که صاحب دارد.آنکه حتی در نهایت غور و غوطه در فلاکت و عصیان و گناه میداند که صاحبش همه اینها را میفهمد.تک تک احساسات او را میشناسد، بهتر از خود او…غم یتیمی اش را میخورد.از همه بیشتر…در شبهای شادی اش هم شادترین است.از همه شادتر…