گوهر

هوالمحبوب

چند وقتی است که در لابلای چهره ها،قشرها،شخصیت ها و هر آنکه نماد فکری است و سبکی از زندگی را برگزیده و به دنبال آن میدود و به آن مطمئن است چیزی میجویم.

چه چیز؟ و به راستی چه چیز میتوان جست آنگاه که ظاهر فریبت میدهد و همین برای غفلت از باطن کفایت میکند؟
به چهره یک مرد زحمتکش نانوای مذهبی،به چهره مرد زحمتکش نانوای غیر مذهبی،نویسنده خداجو،نویسنده ملحد،و نویسنده ای که ترکیبی میان این دو است.مردم کوچه وبازار،بازاری زرنگ،بازاری فاسد،بازاری عابد، از طلبه و بسیجی و عشق شهادت گرفته تا منافق صفتان این قشر تا برسد به مخالفانشان…
مخالفان سرسخت مذهب و اسلام و ادیان.به آنانکه میان این دو اند و بی تفاوت از کنار معتقد و غیر معتقد میگذرند.به چهره مصمم تک تکشان مینگرم.چیزی میابم؟نمیدانم.
هر کدام مسیری برگزیده اند و سفارشی دارند.
بعضی میگویند به ما کاری نداشته باش و راه خود را برو وبرخی میگویند همه را ببین و از بین آنها بهترین را برگزین.
من اما در این میان میل به گفتگو با همه را دارم.همه…
میخواهم همه را بخوانم.همه را بدانم.با همه آنها به گفتگو بنشینم.و راستش این راهی است بس دشوار…
علائق و سلائق و افکار و عقائدم اولین مانع اند.از تغییر افکارم بیم ندارم.
اعتقادم در مواجهه با بعضی میگوید فرد پیش رویت را طرد کن.اما همان اعتقاد میگوید او اعتقادی مخالف تو نیست.او معتقدی مخالف تو است.او روش و منشی را برای زندگی برگزیده برای رهایی.راه را آن یافته و تو دیگر راه را یافته ای…او از کوی و برزنی گذر کرده که تو نکرده ای.تو نیز گذر کن و آنگاه قضاوت کن.اعتقاد و معتقد دو چیز است. معتقد منعطف است.او انسان است.عمق دارد.لایه دارد.زیر و بم دارد.اعتقاد در دست هر معتقد رنگی به خود میگیرد.پس ببینشان، حتی دروغگویانشان را.
اگر در این میان هم اعتقادی تازه و برشته یافتی که رنگی به ارغوانی دلت به خود گرفته باشد خوشا حلالت.”
اما ترسی هم این میان است.ترس تهمت و افتراء…
ترس آنانکه این جستجو را،این حیرت را یا جنون بنامند و یا عصیان و یا التقاط و یا‌…
و راستش از همین ترس هم میترسم.چرا که اگر به درستی آزادگی را برگزیده ام بیم تازیانه زبانهای تند و تیز بدگویان هرزه زبان را باید به جان خرید.
این میل به گفتگو با مردم مختلف آیا به منزله این است که بنیادی برای افکار خویش ندارم؟
چطور ممکن است اینگونه باشد در حالی که همان بنیاد مرا به چنین گفتگویی میخواند؟
میل به درک کردن…میل به گریختن…میل به بند پاره کردن…میل به سجده بر انسان…
انسان موجودی است عمیق، راه های نرفته زیاد دارد.تو بگو چه دلیل دارد زنی با حجابی نه چندان مطابق وجه و کفینی که امام کاظم میفرماید، کتابی در مورد امام صادق بنویسد و آن را برگ زرینی درمیان کتب تالیفی اش بداند؟مگر نخوانده آنچه را آنان گفته اند؟ او چگونه به امام مینگرد؟ چگونه او را می یابد؟ یا مردی با ظاهری تراشیده و با افکاری توده ای برای حسین گریه کند؟از حسین چه میداند؟اگر حسین او را اینچنین به شور می آورد که برایش اشک بریزد پس چرا این شور او را به اطاعتش نمیکشاند؟و اطاعت از او در چیست؟ظاهر و باطن اطاعت چیست؟
در آن جوان بسیجی بنگر.ببین چقدر مشتاق دیدار خداست و از آنطرف در برابر آن زن که از پیاده رو میگذرد چقدر مدهوش نشان میدهد.میخواهد ببیندش؟شاید…و شاید هم چیزی بیشتر میطلبد.خود گمشده اش را نمیطلبد؟شاید…
یا آن مرد مذهبی بداخلاق در خانه.چه چیز آنرا آنچنان خشمگین کرده است؟در دل چه غمی می پروراند؟برای او که دل میسوزاند؟دردش چیست؟از چه میرنجد؟نکند از سرخوردگی است؟سرخوردگی از اینکه دوست داشته در مسیرش مثلا به فلان مقام معنوی برسد و نرسیده؟شاید…
آن بانوی کارمند بانک هم میداند که مردها حین وصول چک ها یا افتتاح حساب ها یا واریز وجه ها خیره به اویند و باز آرایشی دلبرانه میکند.او چه میخواهد؟اگر قصد بدی ندارد که حتما ندارد، نمیداند لوازم عمل خویش را؟برای او که دل میسوزاند؟
چه چیز میان این انسان هزار توست؟
کجا میتوان چنین دلی را به دست آورد که همه را دید و شناخت و به گفتگو نشست؟و برای همه غمخوار بود بی آنکه احساس برتری در ما خیز بردارد، یا تحقیری بر این گفتگو مترتب شود و یا سوء فهمی برای آن دوست متولد گردد؟
 و اما مگر انسان چقدر عمر میکند که همه اینها را زیر و رو کند؟
برای انسان ممکن است که گوهری بیابد که همه منش ها و بینش ها را ببیند و بداند، چنانکه گویی همه را از جان چشیده است؟آن گوهر کجاست؟
عجیب آنکه همه مدعی اند آن گوهر نزد ماست.شهید میگوید نزد من است و مست غرق در شهوت نیز همین را میگوید.
و شاید کسی باشد که منکر چنین گوهری باشد.شاید به عددد احتمال ها انسانی موجود باشد.
ما کجاییم؟من کجاست؟این من پشت صحنه همه این تصمیم ها و اراده ها که بچگی به رویای عروسکی یا تفنگی میخوابید و اکنون اراده ای بزرگتر دارد؟این منِ تو در تو؟و آن گوهر…

………………………..

چنانچه در این راه احیانا قدمی طی کرده اید و به لاله زاری پاگذاشته اید چند کلامی مرحمتا برای بنده بنویسید. محبت کنید و باز محبت کنید و از نوشتن سخنانی که شعارهایی هستند که بدان ها معتقدیم لکن به یافت قلبی تبدیل نشده اند، پرهیز کنید.
بیایید از راه های طی شده سخن بگوییم.

متشکر از حسن توجه شما

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.