هیچ نگو و بیا...

هوالمحبوب

از تو دور افتادم.برایت نوشتم و تو متوجه نشدی.همینجا بارها برای تو نوشتم و باز نخواندی.
من از جنگولک خوشم نمی آید ولی تو را در پس هر نوشته دیدم و نوشتم و ندیدی…
آنجا که روی زرد و بی رمقم را از تو پوشاندم به امید این مجاز، تا برایت بنویسم از من دست کشیدی…
این نبود رسم آن همه طرب اما…
اما تو خود میتوانی تصور کنی روزگار مرا در این سکوتی که بعد از رفتنت به جان من افتاده…
اصلا بحث شکوه نیست.من میدانم تو همین را هم نمیبینی.
آخر چرا رفتی؟
به گمانم جواب اینرا به من بدهکاری…
در روزگار ما این تباهی ها رسمی است که انگار از ازل بوده…
دل در کف توست.میگذری میدانم…حتی احوال هم نمیپرسی میدانم…
ولی با این همه، ببین که دیگر از اینجا اندرونی تر پیدا نکرده ام که این نوشته را قایم کنم…
من تنها به این پستو آمده ام.نمیخواهی بیایی؟؟؟

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.