عدمگاهِ دلهای کوچک زنگ زده

هوالمحبوب

ریزه خوار رویاهای خویش؟؟؟نیستم…
نه دندان تیز کرده ام برای سیاهچالی در پستوی زیر زمین آن خرابه، ونه قلبم را آماده کرده ام برای ورود به باغی به بلندای کوه قاف…
دیروز و امروز و فردا همه اش در نظرم یکسان است.حتی جرأت نکرده ام از این طرف خاکریزِ دلم، آنطرفش را بنگرم.
……….
رهایم کنید.دیروز را به امروز میفروشم و همین روزها_مطمئن باشید که راست میگویم_،از دست این موریانه هایی که هر دم، انبوه خاطرات خورده شده ی گذشته را روی سرم هوار میکنند به همان جا که عدمگاهش میخوانند سفر خواهم کرد.
ولی نه، من در هر کوی و برزن که سفر کنم عدمی نمیابم.پس کجا بروم که از او، خبری نباشد؟
او کیست؟ یعنی نمیدانی؟اگر بگویم که… این حرفها لای بدفهمی دلهای کوچک زنگ زده، رها میشود…
آهان!!!یافتمش…شاید عدمگاه، همان دلهای کوچک زنگ زده باشد.که من از آن بیزارم.
پس تو بگو از کجا میتوان گریخت که از شرّ “وجود” به بیکرانگی اش گریخت؟ یا بهتر بگویم از تازیانه اش به سوغاتش؟
تو بگو که اینجا که فقط بلدند داد بزنند و هوار بکشند، در این سر و صدا، و دراین هیاهو چگونه گریزگاهی بیابم؟

آخر چقدر سر و صدا؟چقدر تشویش؟چقدر داد و هوار؟خب دمی ساکت بنشینید و فقط ببینید!!!
گاه باید آنچه که برتو گذشته را در خلأی رازآمیز که خودت مولد آنی مو به مو بشکافی و نظاره اش کنی و به سوال بکشانی.
و مگر باید گریخت؟؟؟
چه میگویم؟
این شبها از این قبیل تجویزهای بی پایه برای خود زیاد مینویسیم،همه…نیست؟
من فقط اینرا میتوانم به زبان التماس از شما بخواهم که:
اگر برایتان مقدور است مرا از این خرابه ای که برای ادامه حیات برگزیده ام به قصرهای ملوکانه تان نخوانید.ما میخواهیم همینجور بی خانمان بمانیم.خانمان ما زیر سایبان حقیقت خواهد بود واگرنه بگذار همین بالش های سخت تر از سنگ برای ما بس باشد که لایق همین هم نیستیم…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.