اکسیر

هوالمحبوب

روزها یکی از یکی عجیب تر…
مثل رسم این چند ساله گوشه نشین خانه فقط فکر…
چه باید کرد؟
نمیخواهم اینجا چیزی بگویم که نسبت به آن بی تجربه باشم.
حدود نه سال پیش وقتی با استادی آشنا شدم که هر چه فکر میکنم تاثیرش در زندگی من که نه، در زندگی اکثر شاگردانش کمتر از شمس برای مولانا نبوده_البته در نوع خودش_ تمام فکر و ذکرم این بود که چطور چیزهایی را که در این سن به دست آورده ام را به دوستان و همسنی هایم برسانم.
دست خودم هم نبود آنقدر غرق در این شادی بودم که بی اختیار به دنبال کسی میگشتم تا بگویم این همه طعم زندگی را…
من حالی داشتم که نمیتوانستم در مورد آن با اطرافیانم سخن بگویم.
تنها گوش شنوای من همان جمع و شاگردان آن استاد بود.
او شاکله کلی ما را فرو ریخته بود و حال میخواست از نو بچیند.
و ما نیز به تقلید در روش،و به ناپختگی ، به فروریختن دیگران مشغول میشدیم که اگر در این میان دچار غرور شدیم_که شدیم_و یا کسی را طعنه زدیم_که زدیم_ یا تحقیری کردیم_ که کردیم_ خدا بر ما ببخشاید.
الغرض بعد سالها همسنی های آن موقع را میبینم.خیلی هایشان را بیاد می آورم.روزگارمان را…دردهایمان را…
و دوست دارم آن حال را، آن شعف را، آن حیات را که آن سالها تجربه کرده  و نتوانسته بودم منتقل کنم حداقل امروز به آنها برسانم.
که شاید اکنون در این اوضاع نابسامان اگر رفتند لااقل برای جاماندگان دلوی به چاه بیندازند…
اما دستانم بسته است…
تنها به آنهایشان که عمیقا دوستشان دارم و راضی نمیشوم به ناراحتیشان میگویم که شاید در پس این دل وامانده چیزی باشد که به دردتان بخورد. و اگر در این طاعون بی هویتی اکسیری یافته اید که رسم نجات را به دلهاتان تحفه دهد ما را نیز بی بهره نگذارید.
در این جریان رکود انفس ما قصد ماندن و سکون نداریم.که اگر آنچه در شماست رازگونه ای در این بیت الاسرار بر ما هویدا کند به بهای جان خریداریم…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.