بیایید،انسان اینجاست...

هوالمحبوب

رفیقی گفت:میخواهم اندکی بعد دوباره باز گردم.
نپرسیدم چرا، میدانستم چه میگوید.اینجا دیگر همه حرف همدیگر را خوب میفهمیدیم.
اینجا دیگر همه میدانستیم چه هستیم و چه میخواهیم و چه باید بخواهیم.
وقتی که بازگشتیم چه بگوییم به آنها که نبودند؟بگوییم جایی رفتیم که بچه ها در زیر گرمای ۵۰ درجه عرق ریزان عملگی میکردند بدون آنکه بگویند پرستیژ ما به این کارها نمیخورد؟
بگوییم صبح ها زود بیدار میشدند و شب ها دیر میخوابیدند و کار را از هم میقاپیدند؟
به او گفتم که فرض کن که اینجا در قبال کارهایت دستمزد میگرفتی.این حال و هوا را و این سبکی را و این عشق را اکنون نیز داشتی؟
گفت نه.
میدانستم که میگوید نه.چرا؟
نگاه بشر امروز به انسان از دریچه حیوانیت اوست.این نگاه حداقلی او را مدام به قانون گریزی ترغیب میکند.مدام محدودیت هارا پس میزند.چون محدودیت را به دید گشایش نمینگرد.
وقتی دریچه انسانیت برای بشر باز شد و خود را میان انبوهی از ایثار و تواضع و … غوطه ور دید مگر میشود انسانیتش به میان نیاید؟
و وقتی انسان خود را حیوانی بینگارد که تنها محرکش منفعت اوست مگر میتوان انتظار انسانیت از او داشت؟
واین است جرعه ای از اسرار عالم راز آلود جبهه های دفاع مقدس که او هم نفحه ای از نفحات والای انقلاب اسلامی بود.
آنجا که اخلاق و عشق و انسان و همه اولیای الهی یک به یک حاضر بودند و همه جرعه نوش نفحات انسی آن بودند.

هجرت و جهاد دوبال انسان اند که با آن دو خود را از بند حیوانیت برهاند.
و این دو اگر در جامعه ای فراموش شد.محاق انسانیت در آن جامعه حتمی است.

بیایید انسان اینجاست….

از لطافت تا زمختی...

هوالمحبوب

رسمی است در این دنیا… گویا ما را درون خود میکشاند به زور…
دنیا تو را به خود میخواند،گویی برای تو انتخابی غیر خود نمیشناسد.
شیطانِ تو
شیطانِ من..
لبالب هم به تبسم…
جدایی را میفشانند به زیبایی گل،به دلنشینی بلبل،به طنین نیزار…

میتازد بر روحهای لطیف تا زمختشان کند.تا بی حلاوتشان کند.
اینجا کو آن فرقانی که شاخصش را در دل این دیوارها فرونشانیم و خود را از بندش عبور دهیم؟
تو در درون خود  بدترین دشمن را داری و از آن غافلی…
کجایند آنها که حقیقت را از حجاب انانیت رد نکنند؟
کجایند آنها که ظلمات زمانه را و خودپرستی را و اومانیسم را و هزاران هزار را دروازه عبور حقیقت نکنند و آنرا لجن مال تحویلمان ندهند؟
کجایند دریادلانی که عشق در وجودشان به حدی حک شده است که هیچ ترس و ضعف و شوق و دردی آنها را از چنین راهی منصرف نسازد؟
اینجا دستاویزی نیست…واین همه حرف ما فرورفتگان در ظلمت و بت پرستان ظاهرپرست است.
این ها همه آیه و نشانه در زندگی را نمیبینیم.و به دنبال آنیم که در این وادی هبوط اسرار عالم را به زیر بکشانیم.
اینها همه پیامبر را نمیبینیم و به دنبال خدایانی از جنس گاویم.
.
گاو را دارند باور در خدایی عامیان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری
.
آری اسلام بیش از آنکه به ما رسم چگونه زیستن بیاموزد رسم چگونه نگریستن می آموزد.

اما باز کجاست آنچنان چشمی “که در این خلأ ظاهری خود را نبازد؟؟؟”

  

"قَوْلُه فِعْلُه"

هوالمحبوب

بلیغ ترین زبانها، زبان فعل است.

در روایات در مورد قول خداوند آمده است که “قوله فعله” قول او همان فعل اوست…
و قرآن تذکرِ آن گفت هاست.کدام گفت ها؟
حوادث افعال خداوند هستند و خدا در حوادث(تو بخوان رخداد) با ما سخن میگوید.فلذا میگوید قیامت را اگر میخواهی ببینی فصل ها را ببین.ببین زمستان را و ببین بهار را…گفتگوی با خدا در دل حوادث امکان پذیر است.آیا میشود حوادث برای ما به گفت درآیند؟ انبیاء فعل خداوند هستند.آنها نیامده اند که فقط ما را دعوت به حقیقت کنند.آنها تحقق عینی حقیقتند.خداوند میخواست بگوید اینچنین باشید پیامبران را خلق کرد.
پیامبران تجسم حقیقتند در این عالم.

برگرفته از تفسیر سوره یوسف استاد عابدینی برنامه سمت خدا
………………………………………………………………….
انقلاب اسلامی میتواند برای ما به عنوان یک رخداد،به عنوان فعلی از افعال خداوند یا به عنوان اراده الهی دراین تاریخ  به گفت درآید؟

مبحث ندای بی صدای انقلاب اسلامی_استاد طاهرزاده
……………………………………………………………………

خداوند میخواست انقلاب را معنا کند،شخصیت خمینی را به عنوان تجسم عینی  این انقلاب برای ما قرار داد.

رهبری میفرمایند برای حفظ انقلاب باید به اصول امام رجوع کرد.
گفتِ خداوند در این تاریخ(=انقلاب) با حفظ اصول امام محافظت میشود، با حفظ شخصیت انقلاب…

برگرفته از کتب سلوک ذیل شخصیت امام خمینی رحمة الله عليه _استاد طاهرزاده

نونهالی یا رشادت؟

هوالمحبوب

یک کودک از همان ابتدا که زبان باز میکند درخواست های متعددی دارد.بزرگ میشود و درخواست ها بزرگتر میشوند.

تا جایی که دیگر درخواست ها به مسئولیتها تبدیل میشوند. فی المثل اگر پسر کوچکی مدام از پدرش درخواست میکند که فلان چیز را برایم بخر ،همین پسر وقتی بزرگ شد دیگر آن درخواست ها را که ندارد هیچ، کم کم خجالت میکشد از پدرش پول تو جیبی بگیرد. میرود کاری یاد میگیرد و دوست دارد حاصل دسترنج خود را بخورد.
 و بعد از مدتی از همین پول و دستمزدی که بابت کارش گرفته از او سوال میشود.به گونه ای که حتی بعد از آن هم اگر ازدواج کرد همسرش میپرسد تو که از دوران نوجوانی کار میکردی، پولهایش را چرا ذخیره نکردی برای آینده ات؟

اینها همه یعنی بزرگ شدن ملازم است با مسئولیت پذیری و مورد سوال واقع شدن.وقتی کسی بزرگ شد یعنی دیگر نمیتواند فقط بخواهد و بخواهد و درخواست کند.
حالا دیگر باید پاسخ دهد؛ به پدرش ،به مادرش،به همسرش و حتی به فرزندش…
تا به حال از پدرش درخواست میکرد حالا باید پاسخ دهد.اینک او پدر شده و جای پدرش را گرفته و باید پاسخگوی نیاز فرزندش باشد.
این یک قاعده نانوشته زندگی است.که به اندازه نانوشتگیش بدیهی است.
پس وقتی پیامبر اکرم صلوات الله علیه وآله میفرمایند: “کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته”
بدین معناست که همه شما جزو همین مردمید و همه شما نیز مسئول همین مردمید.
این یک قاعده بدیهی زندگی است.واین روایت اشاره به یک اصل بدیهی مغفول است.
همه مردم یک خانواده اند و هر کس که بزرگتر شد مسئول است نسبت به کوچک آن خانواده.حتی اگر پدر سر کار رفت ولی از پس مخارج برنیامد پسر بزرگتر به کمکش میرود.اینگونه نیست که بنشینند و فقط مطالبه کنند.
حتی اگر در این شرایط پسر بزرگتر از خانواده رفت و خانواده را ترک کرد نشان از بچگی اوست که خانواده اش را در این شرایط رها میکند.
“هر که بزرگ تر شد بیشتر احساس مسئولیت میکند”
در روزگار ما، اما فرآیند رشد عقلی و اجتماعی به کندی پیش میرود.به گونه ای که فرد حتی ازدواج میکند ولی مسئولیت نمیپذیرد.
درحالی که رشد عقلی و اجتماعی یک شخص اقتضا میکند که از کانون های کوچک مثل خانواده تا کانون های بزرگ مثل کشورش یا حتی جهان مورد سوال واقع شود.
فرد رشید حتی خود مدام از خویش میپرسد که من برای جامعه چه کرده ام؟به جای غر زدن های مدام،خود را بازخواست میکند.
و این چنین است که رشد جامعه از خودسازی شروع میگردد.
اگر افراد جامعه ای به چنین رشدی نرسیده باشند یقینا آن جامعه با انواع مشکلات روبرو خواهد بود.
بدین گونه که آنها که به سن رشادت رسیده اند اگر چیزی بلد باشند، آن چیز تنها و تنها مطالبه است.بماند که خیلیها مطالبه هم نمیکنند و منتظرند سر سفره آماده جلویشان بگذارند.
و اگر هم نگذارند حرف از مهاجرت به کشورهای دیگری میزنند که اتفاقا در آنها اصل، مسئولیت پذیری است.
مرغ همسایه برای بچه ها همیشه غاز است.

یکی از مشکلات اصلی ما این است که نه تنها جوانانمان آماده کار کردن و مسئولیت پذیری نیستند ،بلکه حتی پا به سن گذاشته ها هم اگر در کانون های کوچک به چنین بلوغی رسیده اند ولی در کانون های اجتماعی بزرگتر مثل جامعه و جهان احساس مسئولیتی نمیکنند.فلذا وقتی حرف از بحرانی در کشور میشود که حل آن تنها به دست مردم ممکن است هیچ کس جز از مسئولین انتظار ندارد.
این درحالی است که مسئولین اجرایی و قانون گذار کشور به دست خود مردم انتخاب میشوند.
و هر کس هم که مسئول شد بجای پاسخگویی و کار به دنبال این است که تقصیر را گردن دیگری بیندازد.
این مسئله ای است که جامعه ما بدان مبتلاست و اگر علت آن کشف نشود و علاجی صورت نگیرد در آینده با فروپاشی کامل آن روبرو خواهیم بود…
جامعه ای که مسئولیت اشتباهاتش را نپذیرد به هیچ نمی ارزد.

پ.ن: این نوشته برای آنان است که عمق فاجعه را درک نمیکنند.در حالی که کشور در بحرانی ترین زمانهاست و جوانان تنها کسانی اند که میتوانند کشور را بلکه اسلام را نجات دهند، میبینیم که غرق در مسائل شخصی و جزئی سخیف اند.آنهایشان هم که دغدغه دارند جز غر زدن کار دیگری نمیکنند و این یعنی بچگی!!!

ای کاش خاک بودم


هوالمحبوب

نشان از تو،خزان از من…

نماز از تو، بوسه از من…

دلم به تار و پود نگاهت بافته شد.

من دیگر به سان شکوفه نیستم.
و اگر خارم و گر گل،چمن آرایی هست…

نمیفهمند چه میگویم؟؟؟
بگذار که نفهمند.
من اگر خاکم ولی همنشین توام.
بهار را خاک میفهمد.
نه طوفان،نه برف،نه قندیل و نه حتی برگ…
اگر چه شکوفه خاک شد.ولی بهار فقط شکوفه نمیرویاند.خاک را هم زنده میکند…

یالیتنی کنت ترابا…
ای کاش خاک بودم…